آرامشی سرشار از ناگفته ها
کودکم، آرامشی همراه با تشویش در دل دارم، صبرت ستودنیست ولی لحظات برای من به اندازه یک قرن طول میکشند، نمی دانم در این لحظه تکان های زیبایت نشانه سرخوشی و بی خبری ات از به دنیا آمدن است یا تو هم مانند من بیقراری، گاهی با یادآوری اتمام جداییت از درونم، قلبم مانند آخرین لحظات مانده به تحوبل سال وحشیانه میکوبد، میدانم این جدایی در آغوش کشیدنت را برایم به ارمغان می آورد ولی باز دل نگرانم، حس عجیبی است هنوز ندیدمت ولی داشتن نهفته در نداشتنت را عمیق احساس میکنم، بیشتر از هر زمانی خدایم را لمس میکنم، خدایی که لحظه ای رهایم نکرد و صبورانه به نجوای قلبم که هرگز بر لبانم جاری نشد گوش سپرد، زیبای من خدا را اینگونه بشناس، هرگز تنها نیستی حتی در زمان لحظات قشنگ تولدت، ما همراهت هستیم و مانند تمام لحظات دیگر زندگی رهایت نمیکنیم، زمانی اندک باقی مانده و من منتظر اعلام آمادگیت برای آمدن به این دنیا هستم، دردهای حضورت را عاشقانه به جان میخرم زیرا حس میکنم این درد شیرین به ارزشمندترین لحظات زندگی ام معنا میدهند، دردی برای وصال ... برایم دعا کن.